گروه بينالملل: «محمد(ص)؛ پيامبر بتشكن» عنوان مقالهای است از امام موسی صدر كه در هفتهنامه «المنهج» به زبان عربی در تاريخ ۲۳ شهريورماه ۱۳۳۹(۱۴ سپتامبر۱۹۶۰) به چاپ رسيده است.
خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا) در راستای بررسی مطالعات قرآنی امام موسی صدر و نيز معرفی آثار وی كه به صورت مكتوب جمعآوری و منتشر شده است، در نظر دارد به معرفی و ارائه اين آثار به خوانندگان بپردازد.
در اين مجال، اولين اثر از مجموعه دهجلدی «پرتوها» با عنوان «محمد(ص)؛ پيامبر بتشكن» مرور میشود؛ «زهرا؛ فصلی از كتاب رسالت»، «اخلاق روزه»، «دين در جهان امروز»، «علی موحد بود و بس»، «حسين؛ وارث انبيا»، «زينب؛ شكوه شكيبايی»، «عدالت در اسلام» و «روح تشريع در اسلام» از ديگر آثار موجود در مجموعه پرتوها است.
امام موسی صدر از شمار محققان انديشمند اسلامشناسی است كه با آگاهی از نيازهای زمانی و مكانی گوناگون و به فراخور مخاطب بيان كرده است؛ از اينرو در مجموعه سخنرانیها، نوشتهها و مصاحبههای ايشان همواره به نكات تازهای در امر شناخت پيامبر اسلام(ص) برمیخوريم.
تاريخ مطالعه و شناخت پيامبر اسلام(ص) تا ابد ادامه میيابد؛ زيرا حقيقت وجودی حضرت محمد(ص) و جوهر نبوی حضرتش از ازل تا ابد جريان دارد و به حقيقت متعال پيوند خورده است.
از سپيدهدم آفرينش آدمی، ذهن او در پی شناخت بود؛ از همين رو در خود و پيرامون خود به كشف ناشناختهها پرداخت و طی هزاران سال با تلاشی جانكاه به دنبال حقيقت گشت؛ آنچه بيش از همه، آدمی را به تكاپو وامیداشت و او را به انديشيدن برمیانگيخت، ترس او از سرنوشت خويش بود؛ او خود را در جهانی پرمهابت كه از زمين و آسمانش، دشمنانی بزرگ بر او چيره میكرد، ناتوان میديد و يارای برابری با آنها را در خود نمیيافت؛ امنيت و ثبات دو انگيزه ژرف و دو هدف دوردست در پس نگاههای خيره و ترسان او در معمای طبيعت بودند؛ برای تحقق امنيت و آسايش تنها دو راه پيش رو داشت: ۱. چيرگی بر طبيعت؛ ۲. سازش با طبيعت از هر راه ممكن.
چون در آن مرحله از تحقق امر نخست فرومانده بود، به اكراه، به كوشش برای تحقق امر دوم تن داد؛ از اين رو، به خلق اوهام گوناگون و بندگی آنها پرداخت. قرآن نيز اين حقيقت را بيان كرده است؛ همچنانكه اين مسئله در تاريخ اديان و عقايد نيز ديده شده است؛ جهل، كه در آن هنگام دليل موجهی بود، در روزگاران ديرپای دوره بتپرستی مايه دوری انسان از جايگاه والايش بود؛ مقصود ما از بتپرستی، مفهومی اعمّ از نظام شركآلود است؛ آنچه ميان ساخته دست آدمی و معبودهای او مثل اجرام آسمانی و درختان و حيوانات، مشترك است، همان وهم برساخته در اين نمادهاست كه آدميان، به شيوهای فريبكارانه و برای مجاب كردن عقل، در برابر آن اوهام فروتنی ورزيدند. آدمی همانطور كه كودكانش را با سرگرمی ساكت میكند، عقل خويش را خاموش كرد.
در آن مرحله طولانی و دشوار، آدمی بنا بر غريزه ترس، در برابر اجرام طبيعی مانند خورشيد و ماه سر فرود آورد؛ او به اميد كسب روزی در برابر حيوانات و درختان كمر خم كرد؛ پس از آن در برابر ساختههايی كه خيالش آنها را جسميت بخشيده بود و نمادی از خدايانش بودند، تعظيم كرد؛ او اين خدايان را در معبدهايی نزديك خويش ساخت، تا هر گاه از چيزی میترسيد يا چيزی میخواست به آنها پناه بَرَد؛ اين بتها انسان را از علمآموزی و دريافت حقايق بازداشتند زيرا به نظر او قداست اين بتها مانع انديشيدن در ماهيت و كُنه آنها میشد.
او اعتقاد داشت كه اوضاع جهان ثابت است و دگرگونی نمیپذيرد؛ نظامهای مقدس است كه مشكلات را آفريده و با مقدراتش بازی میكند و چون چيزی نداشت كه با او برابری كند، از روی درماندگی و به سبب رنجی كه از آن میبرد، نزديكش شد؛ اين نظام شركآلود در خدمت بتهايی از بشريت بود، مانند طبقات بزرگان و اشراف از شاهان، شاهزادگان و ثروتمندان؛ افزون بر اين، انسان هر خرافهای را باور داشت؛ اين خرافهها را بر فلسفه هستی كه با ظواهر طبيعت پيوند داشت، بنا میكرد؛ اگر قمر در برج عقرب بود، آن را شوم میپنداشت و دست از حركت و كار میكشيد؛ میترسيد به شری از سوی خدا دچار شود، زيرا در آن زمان، مزاج خداوند نعوذبالله، مضطرب و در معرض بحرانهای عصبی است.
ذات او بزرگترين بتها بود و چه بسا همچنان باشد؛ آن ذات را میپرستيد و هيچ چيز را نمیديد مگر از ديده آن؛ حق، آن بود كه ذات او میگفت هر چند باطل باشد و باطل، همان بود كه ذات او میگفت اگر چه حق باشد؛ انسان در فرازو فرودهای تاريخ چنين بود و بدينگونه اجتماعش شكل گرفت؛ در آن دورانها انسان فضائلی هم داشت؛ يكی از فضائل انسان اين بود كه به تجاربش آگاه بود و از نتايج آنها سود میبرد؛ رفته رفته، بنا بر قوانين مسلم پيشرفت كرد، قوانينی كه ما آنها را الهی میدانيم و ديگران مادیاش میخوانند.
وقتی فلسفه به صورت قواميافته و پخته ظهور يافت، فلاسفه، ندای آزادی انسان را از زنجيرهايش سر دادند و مردم را به شكستن بتهای گوناگونشان فراخواندند؛ اما واپسگرايان و سوادگران عقيده، انگ الحاد و كفر بر آنان زدند و دعوتشان را با منزویكردنشان ناكارآمد كردند؛ آنچه به منزویشدن فلاسفه كمك كرد اين بود كه آنان، عقل را مخاطب میساختند نه دل را؛ كمتر كسی از مردم تحت تأثير اين زبان قرار میگيرد و به آن پاسخ میگويد؛ از اين رو ديگر برای پيشرفت اجتماعی و به كمال رساندن انسان چارهای جز دخالت خدای سبحان نبود.
كار رسولان در اثربخشی، به كلی با فلاسفه متفاوت بود؛ زيرا پيامبران، عقل آدمی را در چارچوب وجدانشان، مخاطب میساختند؛ دين چنانكه متخصصان، با الهام از پيامبر تعريف كردهاند «فطرتی است كه انسان را به خالقش پيوند میدهد» و دعوت الهی از اين فطرت آغاز شد؛ اين بينش، بزرگترين عامل توفيق انبياء در رسالت به حقشان بود؛ ارتباط غريزی ميان آدمی و خدايش رسالت انبيا را آسان میساخت، اما در رسالت فلاسفه سودی نداشت؛ در حالی كه فيلسوفان خود را تنها و آسيبپذير میديدند، پيامبران در ژرفای احساسات مقدس و اصيل آدميان جای داشتند؛ هرگاه مردم برای حفظ سنت يا امری موروثی به آنان جفا میكردند، دعوت از دريچه ايمان به خدا به درون آنان راه میيافت.
رسالت همه انبيا يكی است و اختلافشان تنها به ادوار زندگی بسته است، ادوار زندگی با توجه به تكامل و تكوين؛ جوهر انقلاب پيامبران بر ضد بتپرستی، به هر شكلی كه باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتی نمیكند، زيرا آنان رهبرانی رهايیبخشند، به دقيقترين معانیای كه ما امروز از اين دو واژه (رهبر و رهايیبخش) درمیيابيم؛ گزاف نيست اگر بگوئيم كه حضرت محمد(ص) بزرگترين پيامبر است و انقلاب او بزرگترين انقلاب. اين بيان واقعی اين انقلاب است و نتايج اين انقلاب و تاريخ، اين را ثابت كرده است.
پيامبر در جهانی كه فرقهها و گرايشهای متفاوتی در آن بودند، دعوت خود را بر توحيد بنيان نهاد؛ در دنيا خدايان بیخردی بر ساخته بودند كه خود، منجلابهای تفرقه، رسوايی و نادانی بودند؛ پيامبر اسلام دردعوت رهايیبخش خود با سختیهايی روبرو شد كه خود، در حالی كه او فداكار و شكيبا بود، چنين میگويد: هيچ پيامبری آنچنان كه من آزار ديدم، آزرده نشد(بحارالأنوار، ج۳۹، ص۵۵).
او با رد شرك و زشت شمردن بتپرستی دعوتش را برای ژرفا بخشيدن به اين اصل جامع رسالتش (يعنی توحيد) آغازيد. تا اينكه در يومالفتح پيروزی درخشانش را به اوج رساند و علی(ع)، جوانمرد اسلام، را بر شانههايش بلند كرد.
خداوند با اين پيروزی او را برتری بخشيد. در آن روز علی(ع) دستان خود را زير بزرگترين بت، هبل يك چشم وصله دار برد و آن را از ريشه بركند؛ بتهای كوچك را نيز بركند تا با نابودی آنها نظام شرك را از ميان ببرد.
پيامبر در نبرد با شرك به از ميان بردن ظواهر شرك بسنده نكرد؛ بلكه در سنگرگاههای اصلی آن، يعنی جانها و دلها، به مبارزه با آن پرداخت و جانها ودلها را از نگرانها و وسوسهها پاك كرد. پيامبر میفرمايد: شرك پنهانتر است از جنبش مورچهای سياه بر تخته سنگی در شبی تيره(بحارالأنوار، جلد ۱۸، ص۱۵۸).
نيرويی بهتر از اين احساس، با خطر كمين كرده در درون سينهها و جانها مقابله میكند؟ پيامبر(ص) در سال نهم هجری هيأتی متشكل از علی(ع) و ابوبكر را با آياتی از سوره برائت روانه يمن كرد؛ حضرت علی(ع) از جانب پيامبر(ص) در دربار يمن، آغاز نبردی بر ضد الحاد را اعلام كرد، نبردی كه در آن سستی و نرمش راه ندارد.
خورشيد و ماه را از عرش الهی تا جايگاه بندگی برای خدا پائين آوردند. او گفت: خورشيد و ماه و ديگر موجودات تحت فرمان خداوند هستند و هرگاه خداوند برای آنها خير و نفعی بخواهد، خير و نفع بيشتری به انسان میرسد. پيامبر در دعوت خود در برابر فريبها و تهديدها نه سستی ورزيد و نه نرمش نشان داد.
آنچه طبری و ابن حجر به نام افسانه «غرانيق» نقل كردهاند بسيار شگفتانگيز است. برای بیپايگی اين روايت كافی است آن را با رسالت و سيره پيامبر بسنجيم. آنها نقل كردهاند كه در سال پنجم هجری ستمها بر مسلمين گران آمد؛ سرانجام پيامبر به گروهی دستور داد به حبشه هجرت كنند. پيامبر آرزو داشت كه آيهای بر او نازل شود و به او اجازه دهد تا با ستمگران و بتهای آنان خوشرفتاری كند؛ سپس سوره نجم نازل شد. پيامبر آن را برای مردم خواند؛ وقتی به اين دو آيه رسيد «أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى/ وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» (به من خبر دهيد از لات و عزى/ و منات آن سومين ديگر) /آيات ۱۹ و ۲۰ سوره نجم؛ به او الهام و بر زبانش جاری شد «تلكالغرانيق العلی و منهن الشفاعة ترتجی»(آنها غرانيق بلندمرتبه هستند و از آنها اميد شفاعت میرود)؛ مشركين شادمان شدند زيرا مشاهده كردند كه پيامبر به خدايانشان احترام میگذارد و در كارها شريك خداوندشان میداند. آنها روايت كردهاند كه پس از وحی و شبهنگام كه پيامبر تنها ماند، پشيمان شد، افسوس خورد و آنچه بر زبانش جاری شده بود، ناپسند شمرد و مسئله را دوباره به حال نخستينش برگرداند.
۱ـ در سند اين روايت كسی همچون محمدبن كعب هست كه در هنگام نزول سوره نجم متولد نشده بود؛ او دو سال پيش از وفات پيامبر به دنيا آمد؛ همچنين در ميان راويان كسی وجود دارد كه به حبشه مهاجرت كرده بود؛ محمد بن قيس از آن جمله است. حتی يك راوی هم نديديم كه در زمان اين رويداد حاضر بوده باشد.
۲ـ بخاری و درامی و ديگر محدثان و سيرهنويسان، سجدههای پيامبر در سوره نجم را گفتهاند اما به افسانه غرانيق اشارهای نكردهاند.
۳ـ قاضی عياض تصريح كرده است كه داستان غرانيق ساخته زنادقه است و فقها و گروهی از محدثان، نظر او را پذيرفتهاند.
۴ـ حتی با چشمپوشی از آنچه گفته شد، قرآن، خود بطلان داستان را ثابت میكند؛ آيات سوره نجم آشكارا لات و عزّی و منات را به ريشخند میگيرد «إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى / [اين بتان] جز نامهایى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كردهايد [و] خدا بر [حقانيت] آنها هيچ دليلى نفرستاده است [آنان] جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمىكنند با آنكه قطعا از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است/ سوره نجم/آيه ۲۳».
اين آيه چگونه با اين افسانه جمعشدنی است؟ خداوند در آغاز سوره میفرمايد: وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی/مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى/ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى/ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى /عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى / سوگند به اختر [= قرآن] چون فرود مىآيد /[كه] يار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده/و از سر هوس سخن نمىگويد /اين سخن بجز وحیى كه وحى مىشود نيست/آن را [فرشته] شديدالقوى به او فرا آموخت/ آيات ۱ تا ۵ سوره نجم».
پيامبر(ص) مردم را از يك الوهيت خيالی رهانيد؛ برای نخستينبار در تاريخ، انديشه را به نيكوترين شكل آزاد كرد و از ويرانه بتها راهی به علم گشود؛ ديگر درياها، كوهها و ستارگان، حريمهايی نبودند كه فكر، فقط با زنجيرهای سنگينی از قداست میتوانست به آنها نزديك شود؛ حضرت محمد(ص) مسلمين را به فراگيری علم خواند تا آن را برای خير آدمی به كار گيرند؛ آنها را به بازكردن قفلهای طبيعت به ياری تأمل و تجربه فراخواند؛ دستور داد تا «علم بياموزند حتی اگر در چين باشد»؛ دستور داد تا «از گهواره تا گور در كسب دانش پايداری ورزند و تلاش كنند.»؛ پيامبر(ص) راه را بر شيادی و خرافهسازی بست و اجازه نداد تا سادهانديشان عقايد مبهم را در پوششی از تقدس و ترس بپذيرند چنانكه در اروپا وضع چنين بود؛ در قرون وسطی طعم شديدترين تنبيهات را به دانشمندان و آزادیخواهان چشاندند؛ حكايت گاليله و كوپرنيك و دكارت و صدها نفر ديگر هنوز از ذهنها پاك نشده است.
پيامبر(ص) برای برپايی جهان واحد و اجتماع برتر، همه قيدها را در يك وسعت بیسابقه و بیهمتا در هم شكست. او نخست اعلام كرد: نظام فاسد اثر مستقيم رفتار و سلوك آدمی است. اگر انسان نظام برتری بخواهد چنين چيزی به دست خواهد آمد. گفت: «…إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ…/…در حقيقتخدا حال قومى را تغيير نمىدهد تا آنان حال خود را تغيير دهند …/ سوره رعد آيه ۱۱»؛ همچنين گفت: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ/به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشكى و دريا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه را كه كردهاند به آنان بچشاند باشد كه بازگردند/ سوره روم آيه ۴۱»؛ نيز تصريح كرد هر جا كه بوی ظلم استشمام میشود بايد بر ضد آن انقلاب كرد و مردم را به مقابله با طاغوتيانو ستمگران فراخواند و فرمود: «وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِیَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ/ و به كسانى كه ستم كردهاند متمايل مشويد كه آتش [دوزخ] به شما مىرسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام يارى نخواهيد شد/ سوره هود آيه ۱۱۳».
همچنين برابری در حقوق و واجبات را وضع كرد. پس ميان آدميان اختلاف طبقاتی و فرقی نيست مگر در علم و عمل و تقوا. در سلسله مراتب آدميان، نژاد و ثروت جايگاه و اعتباری ندارد. پادشاهان و رهبران همچون ديگران در برابر خدا بر چيزی توانا نيستند؛ «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء…بگو بار خدايا تویى كه فرمانفرمایى هر آن كس را كه خواهى فرمانروایى بخشى و از هر كه خواهى فرمانروایى را باز ستانى و هر كه را خواهى عزت بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى …/ سوره آل عمران، آيه ۲۶»؛ معری(ره) میگويد: كرّهنی الی الرّؤساكونی و ایّاهم لخالقنا عبيد :از آنرو از رؤسا متنفر شدم كه خود من و آنان بندگان آفريدگارمان هستيم.
پيامبر مصرانه با خدايان شرك، چه از سنگ وچه بشری، تحدی میكند، هستی و بیپايگی آنان را مینماياند و در انداختن آنها از ارزش و اعتبار پيروز میشود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَّا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ/ اى مردم مثلى زده شد پس بدان گوش فرا دهيد كسانى را كه جز خدا مىخوانيد هرگز [حتى] مگسى نمىآفرينند هر چند براى [آفريدن] آن اجتماع كنند و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمىتوانند آن را بازپس گيرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند/ سوره حج آيه ۷۳»؛ چه بسا قصه عرب باديهنشين پرمعناترين چيزی باشد كه از پيامبر برای زدودن ترس مردمان و در هم شكستن هيبت غير حق از اذهانشانروايت شده است. يك باديهنشين متحيرانه و از روی ترس به عظمت پيامبر اقرار كرد، همچون بندگان در برابر پادشاهان؛ پيامبر(ص) مهربانانه به او گفت: همانا من فرزند زنی از قريشم كه خرده گوشت میخورد.
شدت موضع پيامبر(ص) در برابر تطیّر (تفأل به بدی زدن) و تفأُّل و تنجيم* كمتر از ستيز او در برابر ديگر اوهام و خرافات نبود؛ در برخی جنگها پيامبر را به گمان طالع نحس از رفتن به نبرد نهی می كردند اما پيامبر روانه جنگ می شد و طالع نحس را به طالع سعد بدل می كرد و می گفت: نه نحسی ای هست و نه دشمنی ای.. می گفت: با روزها دشمنی نورزيد و الّا با شما دشمنی می ورزند.(بحارالأنوار، ج۲۴، ص۲۳۸).
پيامبر(ص) در برابر عادات و سنتها همان موضع پيشين را داشت؛ پيامبر سنت گذشتگان را تحت تأثير تحولات زمانه معرفی كرد؛ پس نبايد سنت ها را به بت و خدای برساخته تبديل كنيم و به آن ها تقذس بخشيم. خود پيامبر، در حادثه زيد، فرزندخواندهاش و زينب بنت جحش، ذخترعمه اش، با يك تشريع اسلامی آسان، يكی از مخاطره آميزترين و دشوارترين رسم ها را نفی كرد.
تنها بت بزرگتر كه همان خودخواهی است باقی ماند؛ معروف است كه رهايی از آن را جهاد اكبر خواند. «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ / پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديدهاش پرده نهاده است آيا پس از خدا چه كسى او را هدايتخواهد كرد آيا پند نمىگيريد/سوره جاثيه آيه ۲۳».
* تنجيم همان اخترگويی يا نجوم احكامی است. میگفتند ستارهها در سرنوشت زمين تأثير دارند و ما میخواهيم اين تأثير را كشف كنيم. اما علم نجوم، «اخترشناسی» است؛ آنچه در روايات شيعه و اهل سنت و فقه اسلامی به شدت نهی شده تنجيم است؛ نه نجوم.